3سال زندگی

ساخت وبلاگ

امروز داشتم ی فیلم میدیم که ی قسمتش تایلند بود... با اینکه نرفتم اما از تعریفای رئیسه و یاد اینکه ی روزی اینجا بوده با ذوق به تصاویرش نگاه کردم...

بعد یهو همه خاطرات سفرش و عکسایی که فرستاده بود و چت هاش یادم آمد... کلا ی پوشه داره توی لب تابم که همه مدارکش و عکسای سفراش و ووچر و بلیطش توش ذخیره اس...

گاهی نگاهش میکنم... و دوس دارم برم اونجارو ببینم... رئیسه ی عادتی داره که هیچ وقت هیچی از نظرش زشت و بد نیست؛ حتی همه چیزای متوسط از نظر من از نظر اون خیلی قشنگه و با جذابیتی که ازشون تعریف میکنه آدم دلش میخواد خودش هم تجربه کنه...

تایلند از مسافرت هاییه که خیلی ازش تعریف میکنه و بارها گفته اگر تو طبیعت اونجارو ببینی ذوق مرگ میشی؛ چون منو میشناسه...

داشتم به این فکر میکردم که شاید هیچ وقته هیچ وقت دیگه لحظه های قشنگی که با رئیسه داشتم رو با هیچکس تجربه نکنم... به قول خودش دنیای ما پر بود از اولین... واقعا اولین هایی که من اصلا نمیدونستم میتونه وجود داشته باشه... چقدر همشون لذت بخش بود... برای همینه که نمیتونم به بودنش بیخیال بشم...

به هر لحظه از این سه سال که فکر میکنم یجایی ی خاطره ای هست که لبخند به لبم میندازه... شاید دیگه هیچ وقت از اصطلاحات اختصاصی که فقط و فقط مال خودمون شده استفاده نکنم...

ریگ نوردی که بودیم نشسته بودم غرق توی فکر حدیث آمد گفت بریم دیگه بچه ها رفتن؛ یهو گفتم بیدیم!! همچین خودم جا خوردم؛ یاد دده و نیمیخوام و چجا و چیچا افتادم... ی لحظه ی حس عجیب و ی تعلقی به این کلمه ها پیدا کردم که انگار نباید هیچ جای دیگه استفاده بشن...

امشب به این فکر کردم هیچ کس دیگه نمیتونه جای رئیسه رو  برام پر کنه ؛ هیچ وقت... و گاهی وقتا زندگی کردن با خاطرات آدما از زندگی کردن با هر آدم جدیدی قشنگ تره...

دوس ندارم هیچ کس از هیچ جایی بیاد توی زندگیم... نه جدیدش نه قدیمش... حتی اگر رئیسه بهم بگه برو دنبال زندگیت و خودت؛ من دیگه هیچ زندگی ندارم و نمیخوام داشته باشم... 

من 3 سال زندگی بی نظیر دارم که پره از ی دنیا خاطره خوب که خیلی خوشحالم که همشون اتفاق افتادن... درسته آدما همیشه دوس دارن چیزای خوب هی و هی براشون تکرار بشه اما برای من بعد از اون همه سال مردگی این 3 سال زندگی خیلی قشنگه...

حس دوست داشتنی که دیگه نه تکرار میشه و نه میخوام که حتی تصور کنم بتونه جای دیگه با کسی دیگه تکرار بشه...

اونقدر خاطره خوب دارم که سالها بتونم باهاشون زنده بمونم... همین حس خوب تمام این لحظه ها برام کافیه که از همه عمرم راضی باشم... 

شاید مهم نیست که تنهام... مهم اینه که 3سال بهترین و عاشقانه ترین مدل زندگی کردم... همه چیش عالی بود... همه لحظه هاش...

خیلی خوشحالم... خیلی...

همه اون لحظه هایی که عاشقانه توی بالکن منتظر موندم بیاد و همه بوی قهوه هایی که توی محل کارم پیچید... همه ساعتایی که دوید و ما حرف زدیم... همه ساعت های قشنگ پیاده روی... همه روزا و لحظه های لذت بخش با هم بودن... تجربه های فوق العاده ارمنستان و گرجستان... انزلی و تهران... سرچشمه و دلفارد... یزد و اصفهان... همه خنده ها و شیطنت ها... همه بغل های عاشقانه... همه حس های خوب دنیا... همه انتظارها... همه با هم بودنا... همه تجربه کشف کافی شاپ ها و رستوران ها... و همه غذاهای خوشمزه ای که تجربه کردیم... دنس و کلاب هایی که فریاد زدیم... مستی و پارت هایی که رفتیم... مسخره بازیها و خنده ها... وهمه اون احساس قشنگ وابستگی که بین دستامون رد و بدل شد... همشون عالی بود... همشون...

مطئنم هیچکس اندازه من از زندگیش لذت نبرده... مرسی... برای همه مهربونیات...

تو اولین و آخرین تجربه قشنگ زندگی من بودی و خواهی موند...

هیچ چیز و هیچ کس تا هیچ وقت جای تورو نخواهد گرفت... قسم میخورم...

 

بفرما قهوه تلخ!...
ما را در سایت بفرما قهوه تلخ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4abieasemaniic بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 1 خرداد 1396 ساعت: 18:32