ی جای کار میلنگه

ساخت وبلاگ

امروز خیلی از دیروز بهتر بودم... 

با همون حس خوب دیشب بیدار شدم... 

دوباره هم دارم قرصم رو میخورم... برای همین میدونم که بهتر میشم... میخواستم امروز برم دکتر که علی دیروز ماشینش رو بی خبر فروخت! شاید اگر گفته بود داره 9.5 میفروشش ی فکری بر میداشتم... بعدم بابا گفت که صفحه کلاچ ماشینش سوخته!

انگاری باید یکم دیگه این درد مسخره رو تحمل کنم... اتفاقا امروز چون دوشنبه اس و ظهر زودتر میریم خونه فرصت خوبی بود برای رفتن... اما خب فعلا که نشد... دیگه هم کسی نیست که بتونم رو بزنم ماشین ازش بگیرم... جز اینکه پی رفتن با تاکسی ها رو به تنم بمالم و برم خودم...

هیچی دیگه... ما تا میایم ی جای حالمون رو خوب کنیم ی جای دیگش خراب میشه... 

از این همه اقتصادی بودن این ریسه برای خودم متاسف میشم... واقعا راس میگه... اندازه من و با مدرک من هرکی الان مس بود داشت 10 برابر حقوق میگرفت... وقتی راجبه کاراش و فعالیت هاش و فکراش و آینده اش و ایده آل هاش صحبت میکنه دلم برای خودم میسوزه که این همه ساله دارم جون میزارم و حالا هم موندم جایی که رئیسش مگه اینجا اگر مس هم بشه قدر مس حقوق نمیده!

امروز اول خرداده...

قرار بود رئیسه تا آخر اردیبهشت ی کارایی بکنه وگرنه من عملا برای رفتن ازاد بودم... اما نه تنها که به روی خودش نیاوورد دیروز کلی هم دعوام کرد... در مورد موضوعی که من اصلا هم مقصرش نبودم... و آخرشم برگشت بهم گفت آدم باید اینقدر شجاعت دادشته باشه که به اشتباهش اعتراف کنه!! گاهی وقتا در مقابل منطقش فقط سکوت میکنم...

نمیدونم چرا این روزا بیشتر از اینکه کارام رو ببینه دنبال بهانه گیریه... انگار دوس داره ازم آتو بگیره... یا بهم حالی کنه کارام اونقدرا هم اکی نیست... 

خب شاید هم واقعا کارایی ندارم... شایدم الان اگر همین ریسه باشه و رئیسه بتونن شرکت رو جم کنن... 

جالب اینجاس که رئیسه تازه 2 هفته اس فهمیده داره اینجا چی میگذره و اینقدر رئیس شده! وای به روز اولش تا الان... بماند که منو توی این کار پیر کرده...

گاهی دلم برای خودم میسوزه... از اینکه نه هیچکسی رو دارم که پشتیبانم باشه و نه اونقدر پیشونی دارم که خدا لطفی بکنه و نه دستی دارم که نمک داشته باشه و کارام به چشم کسی بیاد...

اما خب نمیتونمم کاری بکنم... مجبورم به همینی که هست و اسمش ذات منه ادامه بدم... 

بالاخره اینکه امروز اینقدر به این همه هدفمندی این دختره حسودیم شد که باز نخوده داره گازم میگیره... 

یعنی میشه ی روز بالاخره اون بالایی ی تقدیر جدید واسه من بنویسه و منم مثل ادما زندگی کنم؟؟؟

بفرما قهوه تلخ!...
ما را در سایت بفرما قهوه تلخ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4abieasemaniic بازدید : 46 تاريخ : دوشنبه 1 خرداد 1396 ساعت: 18:32