...

ساخت وبلاگ

...

دارم فکر میکنم...

...

نوشتن را فراموش کرده ام...

دلم میخواست بنویسم اینجا هوا عالیست؛ اما ننوشتم... 

بعدش آمدم با چه هیجانی...

با چه تجربه ای...

شده بودم یک بمب انرژی و دلم میخواست حرف بزنم...

نه برای هر کسی...

فقط یک نفر...

 اما نه تنها پای حرفهایم ننشست؛ تمام شور و هیجانم را تبدیل به عصبانیتی کرد که سه روز است نمیتوانم آرامش کنم...

کار سختی نبود گوش دادن...

و کار سختی هم نبود منطق خواستن...

ناراحتی؟

حرف بزن؛ نه اینکه وراجی کنی! بگو حالم خوب نیست... بگو الان وقتش را ندارم اما میدانم تو دوست داری کنارت باشم...

میدانی؛ گاهی وقت ها یک جمله ساده نه تنها مشکلات بزرگی را برطرف میکند؛ به همدلی هایی تبدیل میشود که خاطره منطقش تا همیشه توی دلت خواهد ماند...

میفهمی؟ منظورم همین سادگی در قالب کلام است...

من دوست دارم درکم کنی؛ پس میفهمم که تو هم دوست داری درکت کنم... 

اگر گفتی و من راه چاره ای پیدا نکردم؛ بدم... اما اگر نگفتی و همه چی آشفته شد تو بینهایت بدی... نه تنها بدی بلکه موجب شدی من هم بد باشم... روزها... مدتها... 

دلم میگیرد...

غصه اش میشود...

تنهایی اش میکند...

سرد میشود...

پناه میبرد به دیوار سردش...

میپوسد...

نه اینکه منتی باشد؛ اما من لحظه لحظه ام را قسمت کرده ام... حتی رفتم کلی هم کسب اطلاعات مفید کردم و دوست پیدا کردم برای بعدها... دوست داشتم بیایم بگویم چطور تجربه تازه ای داشتم...

دیشب به اکراه حرف زدم...

دوست نداشتم حرف بزنم و از هیجانم بگویم... از غار نمک و از فریاد به سکوت... و از هوای عالی و دریا و مجذوبیت سنگ ها... از حلزون های خنگ... از خرچنگ سیاه و سفره ماهی ما... 

دوست نداشتم از شوخی های بچه ها بگویم... ازتوک توک ها... از نادعلیان و کوه اژدها...

دوست نداشتم حتی ببینمش...

دلم که میگیرد چشم هایم انرژی منفی میشود...

عجیب راه ورود و خروجیست این چشم...

حرفایم توی دلم ماند... سرد شد... هیجانم یخ زد... نفسم آرام شد و خاطره ام کمرنگ شد...

به همین زودی...

اما شدنی...

این منم...

به کوچکترین ذوق میکنم و به کوچکترین غمگین میشوم...

اما؛ آنقدرها هم کوچک نبود...

تمام فکرم درگیرش بود...

بعضی وقتها پیش خودم میگویم؛ سرش شلوغ است... الویت هایش زیاد است... زیادی درگیرش شده ام... مسئولیت دارد... من کجای کارم...

بعدش تنها میشوم...

آنقدرها هم بد نیست...

عادت میکنی...

یعدش دیگر نمیروی منتظر بمانی که فقط با یک نفر حرف بزنی... نمیروی همه زمانت را به یکی اختصاص بدهی... 

بعدش خودت هستی و خودت...

نه! آنقدرها هم بد نیست...

...

...

 

بفرما قهوه تلخ!...
ما را در سایت بفرما قهوه تلخ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4abieasemaniic بازدید : 35 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 15:02