پروسه تکراری

ساخت وبلاگ

گاهی وقتا حوصله ندارم... حتی حوصله حرف زدن... یعنی همون قدری که مغزم با خودم حرف میزنه برام کافیه... الان دقیقا توی همون اوضاعم... شدیدا کسل و شدیدا بی حوصله... اونثدر بی حوصله که حتی دلم نمیخواد راجبه کار با رئیسه حرف یزنم... از حرفای تکراری خسته شدم... الان چند روزه احساس میکنم تمام انرژیم روی هم رفته 3قطره هم نمیشه... که همش رو هم میزارم توی کار و میام خونه مثل جنازه میفتم...

من این حرف رو و همه حرفای دیگه رو راجبه پیشرفت و تلاش قبول ندارم... اینکه اگر تلاش کنی پیشرفت میکنی... نه... باید توی پیشونیت نوشته باشن پیشرفت... وگرنه هیچیه هیچی هم که نباشه دیگه همه میدونن سابقه کار خودش پیشرفت میاره؛ اما شاید هیچکس باورش نشه من چند ساله دارم کار میکنم و هنوز ی حسابدار جزئم!!

پس تلاش پیشرفت میاره اگر که شانس داشته باشی!!

حتی حوصله فکر کردن به اینم ندارم...

حوصله هیچکس و هیچ چیزی رو ندارم... فقط دلم میخواست یکی از همینایی که توی فیلما هست پیدا میشد؛ منو میبرد یجایی از همین جاهایی که توی فیلما هست... یجای سبز بی انتها... بعد مینشستم و ساعتها فقط به جلو خیره میشدم و اونم میامد سکوت میکرد و فقط واسه اینکه سردم نشه ی پتو مینداخت روی شونه هام... همین... فقط همین... سکوت...

خسته شدم... میدونم... با این پروسه تکراری آشنام اما کاری ازم بر نمیاد... 

دلم مسافرت میخواد... نه ازینا که میری خسته تر میشی... نه... ازینا که بری ی هتل کنار دریا بگیری و هیجا نری... فقط بشینی صب تا شب دریا ببینی... دلم مشروب میخواد... نه مستی... فقط مشروب و سکوت... قلیون... و سکوت... و سکوت... و سکوت...

خسته ام...

بفرما قهوه تلخ!...
ما را در سایت بفرما قهوه تلخ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4abieasemaniic بازدید : 54 تاريخ : چهارشنبه 15 دی 1395 ساعت: 16:41