هتل جنگلی چالدره تنکابن

ساخت وبلاگ

کمتر پیش میاد که چند روز بشه پشت سر هم تعطیل باشه که من بتونم جیم بزنم... و اصولا من از جمله اونایی نیستم که شامل مرخصی های طولانی بشم!! همیشه آخرین نفری که از شرکت میره منم و اولینی که میاد باید من باشم... ی روزم که برم مرخصی باید به صورت آنلاین باشم و اینقدر زنگ و تلفن و پیام جواب بدم تا کچل بشم!!!

لازم به ذکره که حتی رئیسه هم گاهی میره مرخصی های بلند مدت و تلفنش رو از دسترس خارج میکنه!! رضا هم که جای خود داره!!! حالا حساب کن چه خبره!

بعد وقتی که ی تعطیلی مثل همینکه الان داره پیش میاد من دلم پر میکشه که برم ی جایی و چند روز استراحت کنم... 

اما با اینکه سه هفته اس به رئیسه گفتم که تعطیلاته؛ انگار نه انگار که من آدمم... یعنی اصلا منو جدی نمیگیره... چون تنها کسی هستم که دقیقه نود هم بهم بگه نرو نمیرم...

بقیه دیگه بخوان برن حتی اگر با اخطار و مرخصی بدون حقوق هم مواجه بشن این کارو میکنن... 

حالا شده هفته آخری که دیگه نمیشه جایی رو برنامه ریزی کرد و اینکه من نخواستم مزاحم رئیسه بشم؛ بهش هم گفتم اگر کار داری و ماموریتی بگو من واسه خودم برنامه بریزم... اما بازم منو جدی نگرفت...

خیلی دلم میخواست میرفتم شمال... تعریف جنگا های ابر رو خیلی شنیدم و البته دشت های توت فرنگی... اسلام و خلخال... و جنگل های گلستان... جنگل های 3000... همیشه دوس داشت برم و ببینمشون... اما بازم گند خورد به تعطیلاتم... 

رئیسه دلش بند نیست چون مشغول کاراشه و بعدم باید بالاخره تا همین ی ماه دیگه بره فنلاند... 

یکم ناراحت شدم... ی بار دیگه هم همینجوری کرد... تازه اون دفعه سرم داد زد که من وقت ندارم باهات بیام جایی! در صورتی که من اصلا نگفتم بیا... نه هیچ وقت میگم و نه هیچ وقت هیچی ازش خواستم... 

همینجوری به سرم زد تنهایی برم هتل رزرو کنم و برم...

هتل که باشه که دیگه مشکلی نیست... 

دوس داشتم برم از اون کلبه درختی های کنار مرداب بگیرم و صبحانه محلی بخورم اما خب یکم تنهایی نمیشه... البته دل به دریا بزنی و بری بالاخره اونجا دوست پیدا میکنی دیگه؛ دیگه نشد هم نشه... 

ولی ی هتل جنگلی پیدا کردم خیلی عالی...

هتل چالدره تنکابن...

باورم نمیشد ی همچین جایی توی ایران باشه... فوق العاده قشنگه... وسط جنگل هم هست... اتاق چوبی هم داره... جون میده برای دو سه روز تنهایی...

همیشه که نمیشه منتظر باشی یکی بیاد و ببرت جایی... من دیگه بزرگ شدم... مرد شدم... میتونم خودم برم و برگردم... واقعا اگر ماشین داشتم پنجشنبه توی جاده بودم...

اما الانم دیر نیست... فقط باید بلیط گیرم بیاد...

جای قشنگی به نظر میاد... 

ی جای خوب برای چند روز سکوت...

بفرما قهوه تلخ!...
ما را در سایت بفرما قهوه تلخ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4abieasemaniic بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 1:17