اکس فرند

ساخت وبلاگ

داشتم فکر میکردم رئیسه چه راحت منو ترک داد و خودم نفهمیدم!!

و این همه بال بال زدن منم هیچ فایده ای نداشت...

از کم آمدن ها و نیامدن ها شروع شد و بعدم تو نیا و من میام... بعد هم روزی ی زنگ و شبا یک خط درمیون پیام و بعد از کلاس زبان هم که همه بهانه های بیرون رفتنا تعطیل شدو بعد هم هرچی گفتم صرف کن این اینترنت اصلا بهم توجه نکرد بعد هم که این گروه عکاسی پیدا شد خوشحال شد که باهاشون دارم میرم و خودش دیگه نباید بیاد... بعد از اونم دیگه همه چی تمام شد...

دقیقا من الان اندازه همون دوستای قبلیش که گاهی براش پیام میزارن یا به قول خودش یکی دوتا شون هنوز معرفت دارن و بهش زنگی میزنن شدم...

اینقدری که دیگه حتی وقت خواب دلم بهانه اش رو نمیگیره...

واسه رئیسه مهم نیست من باشم یا بهش وفادار باشم یا نه... الانم اگر هرجا برم و هرکار بکنم نه میفهمه و نه میبینه... این منم که خودمو به این رابطه متعهد کرده بودم...

حالا دیگه عصرا تنها میگذرونم... شبا تنها میخوابم... تنها فکر میکنم... برای رفتن و نرفتنم تصمیم میگیرم... و مطمئنم اولین مسافرت تنهایی رو هم که برم دیگه هیچ وقت قرار نیست اون همرام باشه...

برای اون مهم نیست که کسی بهم بگه خوشگل؛ یا پیله بشن که جوابشون بدم؛ اما برای من مهمه...

الکی هم مهمه...

مهم باید وقتی باشه که واقعا یچیزی مهم باشه...

این جمله که هی تکرار بشه یعنی برو هرکار میخوای بکن... 

من فقط ی موقعیت بی سرانجام برام پیش آمد؛ رئیسه یجوری بهم گفت ما با هم اینده ای نداریم برو دنبال خودت که انگار من منتظر بودم بیاد خواستگاریم!!!

وگرنه مگه میشه یکی رو دوس داشته باشی و نخوای ببینیش؛ نخوای باهاش بری بیرون؛ نخوای بغلش بگیری؛ نخوای ببوسیش!!

قرارمون بود هروقت خواست من نباشم بهم بگه... ولی نگفت... نمیگه... همینجور که به بقیه جون هاشم نگفت... اما جوری رفتار کرده که همه رفتن... خودشون رفتن بدون اینکه آب از آب تکون بخوره...

شاید اگر شرکتش نبود... خیلی وقت بود منم رفته بودم... 

البته الانم رفتم رنگار ولی هیچ وقت دوس نداشتم توی لیست دوس دخترای اکس کسی باشم... برای همینه که وقتی یکی میره برای همیشه بلاک میشه...

درسته مهدی آدم نبود؛ ولی آرزوش بود این همه زمانی که من برای کارم و رئیسه میزارم واسه اون بزارم؛ خدایی منم همیشه اذیت کردم... همیشه توی رویاهاش تا همیشه فکر میکنه من هنوزم هر شبم رو با رئیسه میگذرونم...

من دوستی ساده بلدم نیستم!!!

ولی خب خوب عادت کردم که دیگه هیچکسی رو نخوام...

باید برم سفر...

رفتنم یعنی رفتن...

بفرما قهوه تلخ!...
ما را در سایت بفرما قهوه تلخ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4abieasemaniic بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 1:17