موی سفیدو توی آینه دیدم

ساخت وبلاگ

از اون روزی که رئیسه اب پاکی رو ریخت روی دستم؛ دیگه حتی فکر به اینکه بخوام یک بار دیگه برای یکی انرژی بزارمم آزارم میده چه برسه به اینکه بخوام واقعیش کنم...

اینقدر بی حوصله و بی خیال شدم که حتی از اون کانال های تلگرامم انصراف دادم... دیگه دوس ندارم برای کسی از اون لباسا یپوشم... حتی از دیدن لباسای مجلسی و خوشگل هم حالم به هم میخوره... 

اونقدری که دیگه برای بیرون رفتن و شرکت رفتن هم گیری به پوشش تکراریم نمیدم... حتی حوصله ندارم برم اپیلیدی و همینجوری با همین موهای بلند دستم دیروز رفتم اردو!

اصلا چرا باید به این چیزا فکر کنم؟ مگه من عروسکم... هرچی این همه سال خوب و خوشگل پوشیدم و همه تعریف کردن بسه...

از فکر به اینکه خودم واسه یکی دیگه ارا و گیرا کنم بدم میاد...

عصری که داشتم شال مینداختم برم کلید بهش بدم اولین موهای سفیدمو دیدم... حتی دیگه نمیخوام برم رنگشون کنم... مگه چشه... خیلی هم خوب و ا افتاده... پیری رو که نمیشه کتمان کرد... حالا چه با چروک گوشه چشم و چه با خط لبخند و موی سفید...

اصلا چرا باید خودمو خوشگل کنم که هی بهم بگن خوشگلی که بیشتر لجم بگیره؟ برخلاف همه روزای جوونی؛ خدا میدونه دیروز از اینکه این همه نقطه توجه بودم اصلا احساس رضایت نداشتم... 

واقعا دلم میخواست تنها باشم... و دست از سرم بردارن و برم بشینم ی گوشه و به خودم فکر کنم...

امروز داشتم از کنار ی چندتا ساختمان خیلی بلند و قشنگ رد میشدم؛ توی دلم گفتم دیگه حتی اینم دوس ندارم... 

دیگه چی باقی مونده که بخوای براش تلاش کنی؟

حتی دیگه به ایده های رنگیم هم فکر نمیکنم...

دیگه بسه هرچی زحمت کشیدم و نتیجه نگرفتم... واقعا خسته شدم... الان دیگه باید یا به جبران این همه زحمت پولی داشتم یا به جبران این همه صبوری ی ادم خوب کنارم؛ اما وقتی قرار نیست چیزی بهم داده بشه دیگه چه فرق میکنه بقیش چجوری بگذره؟!

هیچ چیز و هیچ کس توی این دنیا برای آدم کاری نمیکنه و جبرانی نمیکنه... اگر توی جوونی کاری کردی و شانسی آووردی و یکی رو پیدا کردی که هیچ؛ اگه نه تا اخر عمر همون خواهی موند که توی جوونی بودی...

هی...

چقدر زود پیر شدم...

بفرما قهوه تلخ!...
ما را در سایت بفرما قهوه تلخ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4abieasemaniic بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 11 ارديبهشت 1396 ساعت: 5:06