تخم سه زرده

ساخت وبلاگ

الان کاردم بزنی خونم در نمیاد... اینقدر حرص خوردم که تا گلو پر خونه... روی این همه حرص نشستم ی بسته پفک رو خرت و خرت خوردم بعدم ی پارچ اب و بعدم ی قرص ارامبخش! و میدونم به زودی از درد معده خواهم مرد... 

یعنی ادم اینقدر بیشعور؟ اینقدر نفهم؟ اینقدر بی مسئولیت؟

بگو آخه احمق خودتم که ذینفعی... چطور کار به این مهمی رو انجام ندادی...

اینقدر با اطمینان به یارو گفتم که پرداختیم که گفت فردا بیارین درستش کنم... چمیدونستم رضا بی عرضه بازم گند زده... خدا لعنتت کنه رضا... ازت متنفرم...

یعنی توی ی شرکت خصوصی مثل سگ صب تا شب جون بکنی که امیدت باشه ی بیمه برات رد میشه که فردا بیکار شدی آواره نمیشی... بعد اونم بیان لطف کنن و رد نکنن...

اینقدر اعصابم خورده که ی ساعته دارم فحش میدم و آروم نمیشم... دلم میخواد بکشمش...

خدایا مگه من چه گناهی کردم که هرجا میرم یکی پیدا میشه که مایه عذابم میشه؟ اینا که انگار خانوادگی با من مشکل دارن...

حالا یکی بمن نفهم نمیگه واسه چی موندی داری جون خودتو بالا میاری واسه اینا که اصلا نمیفهمن تو داری چیکار میکنی!!!!

ی ماه پیش دوستم کارش بعد از 6 سال تمام شد و بیکار شد؛ 15 تومن بیمه بیکاری گرفت الانم داره ماهی 950 تومن حقوق بیکاری میگیره... اونوقت من بدبخت بد از این همه کار کردن حالا هنوز انگار اولین ماه کار کردنمه اونم اگر دیگه ادامه بدم و بیمه ای رد بشه...

خدایاااااا چرا اینقدر من بدبختم؟؟

یکی نیست بگه آخه بیشعور تو که همه کارات رو خودت کردی؛ همه کارات رو سپردی به حیدری؛ همه کارات رو کور شدی تا اون موقع شب عید انجام دادی؛ دستت میشکست اینم خودت پیگیری کنی...

واقعا بعضی آدما بدرد مردن هم نمیخورن...

حالا همین آقایون که با کمال خونسردی فقط اطلاع میدن که بیمه پرداخت نشده؛ اگر خودشون ی روز وقفه تو بیمشون بیفته یا ی ساعت از اضافه کارشون کم بشه که تنبون میکشن رو سر رئیسشون؛ حالا مارو بدبخت گیر آووردن...

الان که دارم فکر میکنم میبینم اتفاقا اینا ی خری مثل من نیاز داشتن که بیاد از آب و گل درشون بیاره و میز و صندلی بچینه و کاراشون رو بکنه که اونا بیشتر احساس ریاست بکنن؛ نه دلشون برای کسی سوخته نه ارزش کاری رو درک میکنن...

آره خیلی قشنگه فقط رئیس باشی و بعد از یک ماه بیای شرکت و ببینی میزت مرتب و تمیز شده و روش گل چیدن و پول پاکت کردن و کادو گرفتن و برگه تسویه گذاشتن کنارش شما فقط بشین امضا کن و کادو بده و بشو آدم خوبه و بعدم محل سگ به اون بدبختی که این کارارو کرده نزار و برو... بعدم بگو من تورو از خودم میدونم!! جالبه که داداشش از خودش نیست اما من هستم!! و معنیه این از خود بودنم فهمیدم...

خاک بر سر من بکنن که عرضه نداشتم برم دنبال خودم و آرزوهام و نشستم دارم اینجا عمرمو هدر آدمایی میدم که اصلا براشون مهم نیست قراره فردا اینجا با این همه سرمایه چه اتفاقی براش بیفته...

خدا میدونه که بیخیالشون بشی بیخیال همه چی میشن... همه اینایی که هست رو میفروشن و بقیه رو هم میزارن پیش مغازه دارا و بعدم طرف میخوره و به ریششونم میخنده مثل همه این سالا و بعدم جمش میکنن و ادعاشونم میشه که دارن کار میکنن...

خدایا دیگه کافی نیست؟

این همه عذاب کشیدن و کار برای مردم کردن بس نیست؟

این همه حرف شنیدن و صبح و شب نداشتن بس نیست؟

یعنی تا کی من باید نگام به دست امثال رئیس و رضا باشه تا محبتی بکنن و حتی واسه ی امضا زدن پای برگه های اضافه کار بیان شرکت؟

سری پایین کن... این همه حقارت؟

تا کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مگه چی دارن؟ دو قرون پول؟ 

اینه زندگی؟

اینه دنیات؟

این همه کرم و لطفت؟

اینه خداییت؟

اینه سهم آدمات؟

انصافتو شکر...

بفرما قهوه تلخ!...
ما را در سایت بفرما قهوه تلخ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4abieasemaniic بازدید : 26 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1396 ساعت: 9:28