پیشونی منو کجا میشونی؟

ساخت وبلاگ

یعنی روز که داشتن پیشونی تقسیم میکردن نمیدونم خدا گل کم اوورد یا خط خراب شد؛ مجبور شدن از لجن حوض بهشت وردارن بمالن جای پیشونی من!

هی...

من اگر دستم نمک داشت که هنوز داشتم همون سر کار اول خانمی میکردم نه اینکه دو سه تا کار عوض کرده بودم... 

من اگر دستم نمک داشت اینقدر آدما نیامده بودن سواستفاده کنن و برن... 

من اگر دستم نمک داشت الان واسه خودم کسی بودم...

هی...

دلم میگیره که اینقدر بدبخت و دم دستی ام...

یعنی با ی دل و امیدی توی دفترم به خودم بیگ پلاس دادم که حتما یادم بمونه به رئیسه بگم مپفا درست شد که بعد از مدتها از اینکه بالاخره ی کاری رو به سرانجام رسونده بودم ی ذوق عجیب داشتم...

هنوز توی رویاهام غرق بودم و نیشم تا بناگوش باز بود که رئیسه زنگ زد...

اینقدری که این حق به جانب رفتار میکنه؛ یکی ندونه فکر میکنه سالهاس داره هزینه آموزش برای من خرج میکنه و هنوز چیزی یاد نگرفتم!!

چنان پشت تلفن سرم داد زد و بهم گفت چرا نباید اینارو یاد گرفته باشی! که واقعا از اعتماد به نفسش کُپ کردم!! 

خیلی بی ادبه... به راحتی منو مثل همه میبینه و سرم داد میزنه... selfish!!

اینقدر ناراحت شدم که گفتم نه آقا من اصلا شعور یادگیری ندارم؛ میتونی خودت برو یاد بگیر... بی تربیت!!

بعدش اینقدر دلم غصه خووووورد... 

بعد دیگه بیگ پلاسم پاک شد...

بعد فکر کردم مگر چقدر شده؟

جز اینکه این همه هزینه و خسارت واسه ی عالمه تاخیر توی کارش داده!! 

اصلا ارزش نداشت برای 4تومن اینجوری سرم داد بزنه... 

یعنی اگر آمده بود مودب گفته بود که 4تومن جریمه واسه اینکه پیگیری نکردی من راحت تر میپذیرفتم تا اینکه اینجوری سرم داد بزنه...

اینجور وقتا یچیزی توی دلم میریزه پایین...

بعد دیگه دام نمیخواد هیچکاری براش بکنم... 

ی یخچال رو ی ساله میخوان بردارن هنوز نتونستن دوتایی؛ اونوقت من با 4 تا زنگ یخچالشون رو برگردوندم... هزارتا کار دیگه همینجوری هم دارن... 

اصلا اگر من اسم بیمه رو هم نبرده بودم عمرا لیست بیمه رد میکرد؛ حالا داد میزنه که چرا بلد نیست!! خب خودت بلدی یا داداشت برین لیست رد کنین...

انگار همه کارای شرکت وظیفه من شده...

الان که سفارش هم میزارم تازه!!

انبارم میشمارم...

تاریخ نزدیکارو هم نگاه میکنم...

ضایعاتم میارم بالا میدم بچه ها آمارشو رد میکنم!!

فقط مونده انبارم بشورم که رضا خسته نشه!!

خیلی دلمو میشکونه... عادتش شده... براشم مهم نیست...

اما برای من مهمه...

خیلی...

برای همین دارم به ی چیز دیگه فکر میکنم...

بالاخره اینکه بعد از سه سال خودتو خفه کردن اینه نتیجه کارت... باید سرت داد بزنن... منم که میدونستم کونش سوخته از اینکه پول به اون دوتا داده گفتم جریمه رو بزن به حسابم؛ فکر میکنم ی خارج دیگه هم رفتم... اینقدر بی ارزشه برام... 

اما دلم برام مهمه...

کسی حق نداره اونو بشکونه...

به اندازه کافی درد کشیده و خسته اس...

خدا خیری به این قرصه بده؛ باز خیلی کمکم میکنه آروم باشم... اگر نخورم که دیوونه میشم... 

اما خب دلم که میگیره...

اینه حکایت پیشونیه نداشته من...

خدایا میخوای بدی درست بده... یا نیافرین یا ی آدم درست حسابی بیافرین... واقعا سخته اینجوری همه نادیده بگیرنت... بعد هم فکر کنن ی عذرخواهی همه چی رو درست میکنه...

البته اشکال نداره... ی روزی همشون میفهمن که چقدر نامردی کردن...

بالاخره اینکه به این نتیجه رسیدم به ما پلاس و بیگ پلاس نیامده... البته تر اینکه رئیسه خیلی وقته از خبرای من خوشحال نمیشه و با این حرفام و کارام حال نمیکنه؛ اما خب خودم که دوس داشتم احساس کنم کار خوبی انجام داده...

که اونم نشد...

بفرما قهوه تلخ!...
ما را در سایت بفرما قهوه تلخ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4abieasemaniic بازدید : 32 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1396 ساعت: 9:28