ولنتاینونه

ساخت وبلاگ

خوشحالم که رئیسه اصلا ولنتاین یادش نبود، حتی تاریخش رو هم نمیدونه، با این همه گشت و گذار توی اینترنت بازم حواسش به این چیزا نمیره، کلا اهل این قرطی بازیا نیست... 

برخلاف منکه از دو هفته قبل یادم بود... خب دیگه آدما با هم فرق دارن...

از اونجایی که شنبه و یکشنبه رو مطمئناً نمیرفتیم شرکت و البته اینکه حتی نمیدیدمش و خوشبختانه کادوم هم رسیده بود و جز اینکه ساقی داشت میرفت مرخصی و اونم نبود، تصمیم گرفتم پنجشنبه رو حسابی سرحال بمونم و تا میتونم کارمو زود جم کنم هرچند کلی قصه داشتیم...

دقیقه های آخر دل تو دلم نبود که رئیسه یهو نخواد بره، اصولا پنجشنبه ها همیشه عصر برنامه داره و زود جم میکنیم میریم، و بدتر اینکه شرکت تقریبا کاروانسراس و اصلا امنیت یک محل کار رو نداره! یاد اون شرکت بخیر از همه نظر عالی بود، اما خب از اونجایی که اصولا من عادت ندارم همیشه همه چی اکی باشه، ی وحیی منزل میشه و گندی نازل...

بگذریم ازین تکرار مکررات... 

بلک لیبل هم که رسید دیگه برنامه ام شدنی شد... میتونست خیلی رمانتیک تر باشه اما ماشین نداشتم که برم بیرون، برای همین فقط خواستم که اتفاق بیفته...

تنها تغییر ممکن پاپیون بود که یاری کرد...

سه روز زودتر ولنتاین گرفتیم، اما کیفش به این بود که بشینی و ساعت‌ها حرف بزنی، تازه سیگار...

هرچند طبق معمول رئیسه عجله داشت اما خب ی ساعتی موند...

دلم توی همون حال و هوا موند و آمدم خونه... دلم دنس میخواست، چه حال خوبی بود، حیف که تنها گذشت...

اینم از ولنتاین بازی امسال...

بفرما قهوه تلخ!...
ما را در سایت بفرما قهوه تلخ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4abieasemaniic بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 13:03